آدرينا شريفآدرينا شريف، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

آدرينا يعني عشق مامان و بابا

گل مژه رفت

خدا را شكر داروهايت را مرتب خوردي و من هم شبها پماد را برايت به گوشه چشم روي گل مژه بدجنست مي ماليدم و ديشب ديدم دور چشمهات پر از خون و چرك شده و سريع با دستمال مرطوب برات پاك كردم خيلي خوب شد خدا را شكر كه سر باز كرد و عفونت داخلش اومد بيرون
21 مرداد 1391

گل مژه

قربون اون چشمهاي قشنگ و مشكي ات بشم حيف اون چشمها نيست كه گل مژه زده . سياه دانه من فدات بشم الهي ديروز رفتيم دكتر و پماد و دارو برات نوشت و گفت كمي عفوني شده اميدورام خيلي زود خوب بشه عشق مامان 
18 مرداد 1391

خريد از شهروند با آدرينا

خوب اولش خوبه همه چيز آرامه اما بعد از نيم ساعت يا نهايت 45 دقيقه كه اون ماشين سبد دار هم عادي ميشه آدرينا مياد بيرون و شروع مي كنه به شيطوني كه الهي مامان ندا قربون اون شيطنتات بشه نازنين دل مادر .توي شهروند آرژانتين تو بدو من بدو همه قربون صدقه ات مي رفتند و نگامون مي كردن عينه ميگ ميگ مي دويدي عسل طلا با همديگر دستكش دستمان  كرديم و كلي پاستيل برداشتيم . بعد هم كه هزار بار توي آسانسور بالا پايين رفتيم و پله هاي آهني و برقي و دو هزار بار بالا پايين رفتيم . تا شد افطار و با هزار كلك سوار ماشينت كرديم تا مبادا اون چشمهاي ناز نازيت باراني بشه عشق مامان . ...
9 مرداد 1391

سرزمين بازي پارك ساعي

حدود دو يا شايد سه هفته قبل آدرينا را برديم سرزمين عجايب خوب خيلي خوب بود هرچند آدرينا هيچ وسيله اي را يك دقيقه بيشتر نمي خواست اما باز همه چيز تميز و مرتب بود اما امان از پارك ساعي با اون سرزمين بازيش به نظر من كه خيلي كثيف و قديمي و نامرتب بود و اصلاً مناسب نبود . بعد رفتيم توي خود پارك و كلي بازي كرد . نانازي مامان بعد هم شام بردمش بيرون و مثل هميشه پيتزا خاتون چون بهترين پيتزاي سبزيجات تهران را داره به نظر من با اون سيب زمينهاي تنوري خوشمزه كه آدرينا نفس هم قشنگ شامش را خورد  ...
9 مرداد 1391

ماجراي آدامس شبانه

حالا اين روزها خيلي خيلي حساس شده ايد و به خاطر كوچكترين مشكلي اشكهايت سرايز مي شود و اين حتما از حساسيتهاي دخترانه است ديگر. ديروز از وقتي رسيدم خونه مرتب نيم ساعت يك بار سر هر مساله اي كوچكي گريه مي كردي. حالا توي اين گير و ويرها فقط همين كم بود كه يك آدامس بچسبه به موهاي نازت و از ترس اينكه يخ نيارم و يا قيجي نكنم مدام گريه گريه و گريه پدر من  را ديشب در آوري  خلاصه به هزار بدبختي قيچي كردم و تو هم يك ساعت رفتي توي كمد مواد شوينده و بعد هم با چند تا اسكاچ سيمي و صابون اومدي بيرون و شب را در كنار آنها سپري كردي و من هم وقتي خوابت برد آرام آنها را از بغلت در آوردم تا اينكه بوي صابون اذيتت نكنه و يا اسكاچ هاي سيمي باعث...
2 مرداد 1391
1